در این دنیا سراب محکوم است به پوچی ... پرست و محکوم به کوچ کردن ... شمع محکوم به اشک ریختن... خارها محکوم به تنهایی ... روز محکوم به غروب کردن ... شب محکوم به رسیدن ... قلب با همه ی پاکی وصداقتش محکوم به دوست داشتن وچه محکومیتی شیرین تر و دلپذیر تر ازاین است؟ اما ای کاش همه ی این محکومیتها زیبا را می پذیرفتند. ای کاش...؟