• وبلاگ : محسن حيدري
  • يادداشت : فرشته ي بي بال من............
  • نظرات : 1 خصوصي ، 6 عمومي
  • پارسي يار : 1 علاقه ، 1 نظر

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ابر 
    اسپندهاي زيادي دود کردم اما......
    چشم زخم اين روزگار شورتر از اين ها بود.....
    که برايمان جدايي نوشت وحکم کرد...!!
    دستهــايم را محکمتر بگيـر
    من هنوز هم نميخواهــم
    تورا...
    به دست خاطرات بسپارم...

    سلام .دوست گرامي و ارجمندم ،داشتم اين حديث رو مي خوندم به شخصه بسيار لذت بردم دوست داشتم شما هم از اين حديث زيبا بهره کافي رو ببريد .تقديم به شما /پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند:سه چيز است كه در هر كس نباشد هيچ عملي از او كامل نگردد: پارسايي كه او را از نافرماني خدا باز دارد و خويي كه به وسيله آن با مردم مدارا كند و بردباري‌اي كه با آن رفتار جاهلانه نادان را دفع سازد.(الكافي: 1/116/2). درضمن دوست خوبم اين پست رو هم حتما حتما بخون مطمئنم خيلي لذت مي بري "حديث درباره ذکر الحمدلله"التماس دعا

    + ابر 
    خسته ام
    تکيه زده ام بر ديواري از سکوت ؛
    گاه گاهي هق هق تنهايي هايم سکوتم را ميخراشد و نقشي از يادگاري ميزند
    يادگاري هايي که کسي سواد خواندنش را ندارد
    هيچ کس جز خدا!
    + ابر 
    آقاى جك، رفته بود استخدام بشود . صورتش را شش تيغه كرده بود و كراوات تازه اش را به گردنش بسته بود و لباس پلو خورى اش را پوشيده بود و حاضر شده بود تا به پرسش هاى مدير شركت جواب بدهد .
    آقاى مدير شركت، بجاى اينكه مثل نكير و منكر از آقاى جك سين جيم بكند، يك ورقه كاغذ گذاشت جلوش و از او خواست تنها به يك سئوال پاسخ بدهد . سئوال اين بود :
    "شما در يك شب بسيار سرد و طوفانى، در جاده اى خلوت رانندگى ميكنيد، ناگهان متوجه ميشويد كه سه نفر در ايستگاه اتوبوس، به انتظار رسيدن اتوبوس، اين پا و آن پا ميكنند و در آن باد و باران و طوفان چشم براه معجزه اى هستند .يكى از آنها پير زن بيمارى است كه اگر هر چه زود تر كمكى به او نشود ممكن است همانجا در ايستگاه اتوبوس غزل خداحافظى را بخواند . دومين نفر، صميمى ترين و قديمى ترين دوست شماست كه حتى يك بار شما را از مرگ نجات داده است . و نفر سوم، دختر خانم بسيار زيبايى است كه زن رويايى شماست و شما همواره آرزو داشته ايد او را در كنار خود داشته باشيد . اگر اتومبيل شما فقط يك جاى خالى داشته باشد، شما از ميان اين سه نفر كداميك را سوار ماشين تان مى كنيد؟؟ پيرزن بيمار؟؟ دوست قديمى؟؟ يا آن دختر زيبا را؟؟ جوابى كه آقاى جك به مدير شركت داد، سبب شد تا از ميان دويست نفر متقاضى، برنده شود و به استخدام شركت در آيد.
    راستى، ميدانيد آقاى جك چه جوابى داد ؟؟ اگر شما جاى او بوديد چه كار ميكرديد ؟؟
    و اما پاسخ آقاى جك :
    آقاى جك گفت : من سويچ ماشينم را ميدهم به آن دوست قديمى ام تا پير زن بيمار را به بيمارستان برساند، و خود من با آن دختر خانم زيبا در ايستگاه اتوبوس ميمانم تا اتوبوس از راه برسد و ما را سوار كند
    + ابر 
    مهرباني هميشه ارزشمندتر است
    بانوى خردمندى در كوهستان سفر مى كرد كه سنگ گران قيمتى را در جوى آبى پيدا كرد. روز بعد به مسافرى رسيد كه گرسنه بود.
    بانوى خردمند كيفش را باز كرد تا در غذايش با مسافر شريك شود. مسافر گرسنه، سنگ قيمتى را در كيف بانوى خردمند ديد، از آن خوشش آمد و از او خواست كه آن سنگ را به او بدهد.
    زن خردمند هم بى درنگ، سنگ را به او داد.مسافر بسيار شادمان شد و از اين كه شانس به او روى كرده بود، از خوشحالى سر از پا نمى شناخت. او مى دانست كه جواهر به قدرى با ارزش است كه تا آخر عمر، مى تواند راحت زندگى كند، ولى چند روز بعد، مرد مسافر به راه افتاد تا هرچه زودتر، بانوى خردمند را پيدا كند.
    بالاخره هنگامى كه او را يافت، سنگ را پس داد و گفت:«خيلى فكر كردم. مى دانم اين سنگ چقدر با ارزش است، اما آن را به تو پس مى دهم با اين اميد كه چيزى ارزشمندتر از آن به من بدهى. اگر مى توانى، آن محبتى را به من بده كه به تو قدرت داد اين سنگ را به من ببخشى!»
    + ابر 
    خدايا...
    خدايا دلم را کساني مي شکنند... که هرگز راضي به شکستن دلشان نبودم
    ار آدمهايت نمي گذرم... از دل سنگشان... از جنبه نداشتنشان... از همه خوبيهاي که دلشان را زد.
    خدايا
    از خودم هم نمي گذرم... حق من اين همه مهربان بودن و احساس داشتن نبود
    حق من اين همه تنهايي نبود... خدايا من به آدمهايت بدنکردم اما بد کردن آنها را به تو واگذار مي کنم.