• وبلاگ : محسن حيدري
  • يادداشت : حقيقتي تلخ! مراقب باشيم...
  • نظرات : 1 خصوصي ، 3 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مقدم شلمچه چهاربرج 

    دکتري براي خواستگاري دختري رفت !+ داستان جالب

    دکتري براي خواستگاري دختري رفت ولي دختر او را رد کرد و گفت به شرطي قبول ميکنم که مادرت به عروسي نيايد.

    آن جوان در کار خود ماند و پيش يکي از اساتيد خود رفت و با خجالت چنين گفت: در سن يک سالگي پدرم مرد ومادرم برا اينکه خرج زندگيمان را تامين کند در خونه هاي مردم رخت و لباس ميشست

    حالا دختري که خيلي دوستش دارم شرط کرده که فقط بدون حضور مادرم حاضر به ازدواج با من است نه فقط اين بلکه اين گذشته مادرم مرا خجالت زده کرده است به نظرتان چکار کنم

    استاد به او گفت:از تو خواسته اي دارم به منزل برو و دست مادرت را بشور، فردا به نزد من بيا و بهت ميگم چکار کني

    و جوان به منزل رفت و اينکار را کرد ولي با حوصله دستاي مادرش را در حالي که اشک بر روي گونه هايش سرازير شده بود انجام داد زيرا اولين بار بود که دستان مامانش درحالي که از شدت شستن لباسهاي مردم چروک شده وتماما تاول زده و ترک برداشته اند را ديد

    طوري که وقتي آب را روي دستانش ميريخت از درد به لرز ميفتاد.

    پس از شستن دستان مادرش نتونست تا فردا صبر کند و همون موقع به استاد خود زنگ زد و گفت:

    ممنونم که راه درست را بهم نشون دادي من مادرم را به امروزم نميفروشم چون اون زندگي را براي آينده من تباه کرد . . .

    به سلامتي همه مادرا